شخصی که مسئولیتهای همستیزنده و همزمانی دارد، این احساس را خواهد داشت که به چند جهت کشیده میشود. این امر به خستگی از کار و سرانجام فرسودگی شغلی خواهد انجامید.
اولین آسیب فرسودگی شغلی، رنج بردن از فرسودگی بدنی همچون سردرد، تهوع، کمخوابی، و تغییراتی در عادات غذایی است. فرسودگی عاطفی همچون افسردگی، احساس درماندگی، احساس عدم کارآیی در شغل خود و همچنین ایجاد نگرشهای منفی نسبت به خود، شغل، سازمان و به طور کلی نسبت به زندگی پیامدهای بعدی کارزدگی هستند.
فرسودگی شغلی عامل بازدارندهای برای ایجاد و گسترش خشنودی شغلی است.
پژوهشها نشان میدهند که پزشکان عمومی بیش از بقیه شاغلان دچار کارزدگی میشوند.
فاریر(۱۹۸۳) در تعریف فرسودگی شغلی می نویسد فرسودگی شغلی حالتی از خستگی جسمی ، عاطفی و روحی است که در نتیجه مواجهه مستقیم و دراز مدت فرد با مردم و در شرایطی که از لحاظ هیجانی طاقت فرساست، در وی ایجاد می شود.
به نظرمَزلچ و جکسون ، فرسودگی شغلی عبارت است از کاهش قدرت سازگاری فرد بر اثر عوامل فشارزا و نشانگان خستگی جسمی و هیجانی.
فرودنبرگر اولین شخصی است که در سال ۱۹۷۵ از واژه فرسودگی شغلی با مضمون امروزی آن استفاده کرده و فرسودگی شغلی را حالتی از خستگی هیجانی و جسمانی دانسته است که از شرایط موجود در محیط کار نشأت می گیرد.
– استفاده فنی و تخصصی از واژه فرسودگی کاری “Burn out ” در اصل به فریدنبرگر، یعنی کسی که اولین مطالب را در سال ۱۹۷۴ در باب این مفهوم به رشته تحریر درآورد، برمیگردد. فرسودگی کاری اساساً ناشی از استرس شغلی است .
به طورکلی استرس عبارتست از “وقتی فرد در شرایط و اوضاع احوالی قرارگیرد که تحت فشار واقع شود، یا احساس ناراحتکنندهای به او دست دهد، عصبی باشد، احساس ناکامی و تنش کند یا در تعارض و بلاتکلیفی باشد، میگوییم تحت فشار روانی است.
موارد استرس که در زندگی روزانه و زندگی اداری و شغلی افراد پدید میآیند عمدتا شامل ناکامی Frustration “”،اضطراب Anxiety”و کشمکشهای درونی Conflict””است که هر کدام از آنها به موانع و مشکلات گوناگونی بر میگردند “.
رایج ترین تعریف فرسودگی شغلی مربوط به مازلاک و جکسون (۱۹۹۳ ) است که ْآن را سندرمی روانشناختی متشکل از سه بعد خستگی احساسی یا هیجانی ، مسخ شخصیت و کاهش احساس کفایت شخصی دانستند.
در تعریف گیبسون ( ۱۹۹۴ ) فرسودگی کاری عبارت است از یک فرایند روان شناختی که تحت شرایط استرس شغلی شدید حادث میشود و خود را بصورت فرسودگی عاطفی، مسخ شخصیت Depersonalization ، کاهش انگیزه برای پیشرفت و ترقی نشان میدهد.
در تعریف دیگری فرسودگی شغلی یا کارزدگی عبارتست از از پا افتادگی و رخوت متصدی شغل به خاطر فشار روانی کار است که شخص قادر به مقابله مناسب با آن نیست.
به این ترتیب ،ماسلاچ مفهومی سه بعدی از فرسودگی ارائه میدهد
۱ – خستگی هیجانی یا احساسی کاملاً همانند متغیر فشار روانی عمل میکند، و به مثابه احساس زیر فشار قرار گرفتن و از میان رفتن منابع هیجانی در فرد قلمداد میشود . در این حالت ممکن است فرد بی رغبت و بی تفاوت شود و دیگر کار ، هیچ شور و احساس مثبتی را در او برنمیانگیزد.
۲ – مسخ شخصیت پاسخ منفی و سنگدلانه به اشخاصی است که معمولاً دریافت کنندگان خدمت از سوی فرد هستند. در این وضعیت ،نگرش فرد فرسوده نسبت به ارباب رجوع منفی است . او تصور میکند در واقع ارباب رجوع یعنی «طلبکار» و آغاز فشارها. به این ترتیب به پرخاشگریهای فعال ( کلامی و غیر کلامی ) و نافعال ( کارشکنی و تاخیرهای عمدی) رو میآورد.
۳ – کاهش احساس کفایت شخصی کمشدن احساس شایستگی درانجام وظیفه شخصی است و یک ارزیابی منفی از خود درخصوص انجام کار به شمار میرود. در واقع احساس عدم کفایت نتیجه طبیعی سیکل یا چرخه معیوبی است که قبلاً ایجاد شده است که اصطلاح « فسیل شده » که در بین کارمندان به کار برده میشود، قابل فهمتر شود.
۲-۲-اعتیاد به کار