۵-Hilgar
رویکرد پدیدارشناختی به شخصیت، شامل نظریه هایی است که گاه به عنوان نظریه های انسانگرا شناخته میشوند، زیرا در آنها بر خصوصیاتی تأکید میشود که متمایز کننده ی انسان از حیوان هستند، مانند خود فرمانی و آزادی انتخاب. گاهی هم از آنها به عنوان نظریه های خویشتن یاد میشود، چون با تجربه های خصوصی و درونی فرد که در مجموع احساس بودن را در او میآفرینند، سر و کار دارند (اتکینسون۱ وهیلگارد۲ ،ترجمه براهنی،۱۳۷۵ ).
رویکرد پدیدارشناختی، بر خلاف تأکید روانتحلیلگری بر سایقها، غرایز، ناهشیار، کاهش تنش و تأکید بر سالهای اولیه در رشد شخصیت، بر ادراک، احساس و گزارشهای فرد، خود شکوفایی و فرایند تغییر تکیه دارد (پروین۳ و جان۴ ،۱۳۸۱).
در این دیدگاه بر هشیار و حال تاکید میشود و شخصیت را تنها میتوان از دیدگاه خود شخص، بر پایه تجربیات ذهن او درک کرد. و این تصور وجود دارد که افراد به طور طبیعی میل به کمال خویشتن دارند و این که میتوانند با بکارگیری اراده آزاد خود در آن جهت حرکت کنند (شولتز۵، ترجمه سید محمدی، ۱۳۷۹).
خودسازمانی بطور آشکار عنصر مهمی در این دیدگاه به شمار میرود، و این حس خودسازمانی برای این دیدگاه طبیعت انسان جنبه محوری دارد، نظریهپردازان این دیدگاه بر دو اندیشه تاکید میورزند، اول اینکه افراد دارای گرایش ذاتی به سمت خودشکوفایی هستند و این که افراد اغلب خودشان را با توجه به ارزشهایی که خودشان یا دیگران در اختیار دارند، ارزشیابی میکنند. افراد همچنین دارای نیاز به توجه مثبت، یعنی مورد مهر واقع شدن و پذیرش از سوی دیگران نیز هستند. اندیشه دیگر این است که افراد این آزادی را دارند که برای خودشان تصمیم بگیرند که کدام مسیر را در زندگیشان دنبال کنند (راس۶، ترجمه جمالفر، ۱۳۷۵).
__________________________________________
۱-Etkinson
2-Hilgard
3-Pervin
4-Jhon
5-Sholter
6-Raas
رویکرد شناختی
رویکرد شناختی به شخصیت، منحصرا بر فعالیتهای ذهنی هشیار و بر شیوههایی تمرکز دارد که مردم توسط خود و محیط خود را میشناسند. یعنی این که چگونه آنها ادراک میکنند، ارزیابی میکنند، یاد میگیرند، فکر میکنند، تصمیم میگیرند و مشکلات خود را حل میکنند. در این رویکرد، نیازها، به صورت فعالیتهای مجزای شخصیت نیستند بلکه همانند تمام جنبههای دیگر، توسط فرایندهای شناختی کنترل میشوند. کلی۱ یکی از نمایندگان این مکتب، معتقد است که هر یک از ما درباره محیط خود، سازههای شخصی را به وجود میآوریم که به وسیله آنها رویدادها و روابط اجتماعی خود را بر حسب یک نظام یا الگو، تعبیر میکنیم و سازمان میدهیم. ما بر پایه این الگو درباره خودمان، افراد دیگر و رویدادها پیشبینی میکنیم و این پیشبینیها را برای تنظیم پاسخهای خود و هدایت اعمالمان به کار میگیریم. بنابراین برای شناخت شخصیت، باید الگوهای خود و شیوههایی را که با آنها دنیای خودمان را میسازیم و سازمان میدهیم، درک میکنیم. به نظر «کلی» تعبیر ما از رویدادها از خود رویدادها مهمتر است. کلی مردم را شبیه دانشمندانی میدید که فرضیههایی را میسازند و آنها را در برابر واقعیت آزمایش میکنند. او تصویری دلنشین و خوشبینانه از ماهیت انسان ارائه میدهد و ما را موجوداتی عاقل و دارای اراده آزاد می داند که قادر به تعیین سرنوشت خود هستیم.(اتکینسون۲ و هیلگارد ۳، ترجمه براهنی، ۱۳۷۵ ).
همانطور که مشاهده میشود،دیدگاه های پدیدار شناختی و شناختی به شخصیت ، بی ارتباط با وجود معنی در درون انسانها که کمی پیش از آن سخن رفت، نمیباشد.
دیدگاه انسانگرایی
انسانگرایی، نظامی فکری است که در آن تمایلات و ارزشهای انسان در درجه اول اهمیت قرار دارند. این رویکرد که با کارهای مازلو۴ و راجرز۵ نشان داده شده است. بر توانمندیها و آرزوهای انسان، اراده آزاد و هشیار و تحقق بخشیدن به استعدادهای او تأکید میورزد. در این رویکرد، همچنین به برخی از مفاهیم نظیر توجه مثبت نامشروط و شرایط ارزش تأکید میشود.
__________________________________
۱-Kelly
2-Etkinson