بنابراین، علیرغم تفاوت در نام اجزاء، میتوان به روشنی نتیجه گرفت که رقیبگرائی و مشتریگرائی نارور و اسلاتر، با ترکیب تولید و انتشار اطلاعات کوهلی و جاورسکی همسنگ است و هماهنگی بینبخشی نارور و اسلاتر و پاسخگوئی کوهلی و جاورسکی نیز، بیانگر توانایی برای اقدام روی اطلاعات جمع آوری شده و توزیع شده میباشند (لانکاستر،۲۰۰۴).
با این وجود، تفاوتهای مهمی نیز در این دو دیدگاه وجود دارد. کوهلی و جاورسکی، تاکید بیشتری بر مشتری گذاشتهاند، نسبت به نارور و اسلاتر که بر نقش انسانی تمرکز کرده و بازارگرائی را به صورت یک فرهنگ شرکتی تشریح میکنند که منجر به رفتارهای مشتری/ رقیب مدارانه خاصی در سازمان میشود و این جو خاص منجر به کارایی بهتر میشود.
تا کمی پیش، محققان یکی از دو دیدگاه نارور و اسلاتر ، و یا کوهلی و جاورسکی را در بازارگرائی تعقیب میکردند که به مطالعات تکامل نیافتهای منجر میشد. در هزاره جدید یک آگاهی تازه پدید آمد که این دو دیدگاه متضاد نبوده و در واقع کاملکننده یکدیگرند. شواهد نشان میدهد که هر دو دیدگاه مفهوم بازار و فرهنگی در ساختار بازارگرائی به یک نسبت مهم هستند. (هرلی و هالت، ۱۹۹۸). سرور، مولا و سانچز (۲۰۰۲) ، با این نظر موافق بوده و اعلام کردهاند که این دو دیدگاه انحصاری نبوده و در واقع وجوه مختلف یک مفهوم واحد را نشان میدهند. اگر دیدگاه جاورسکی و کوهلی با ساختار نارور و اسلاتر ادغام شود، یک مدل دو بعدی پدید میآید. شکل (۲-۶)، این مدل را نشان میدهد.
شکل (۲-۶): رویکرد ۲ بعدی به بازارگرائی (سرور، مولا و سانچز ،۲۰۰۲)
دیدگاه استراتژیک روکرت
روکرت، بازارگرائی را متشکل از سه جزء میداند که عبارتند از:
الف) ایجاد بانک اطلاعات مربوط به مشتری و بازار بر اساس مجموعه اهداف سازمان؛
ب) طراحی استراتژیهای تمرکز بر بازار و مشتری؛
ج) اجرای استراتژیهای مربوط به بازار و مشتری.
در اولین جزء، مدیران از محیط بیرونی بر حسب مجموعه اهداف سازمانی، اطلاعات را جمع آوری کرده، آنرا تجزیه وتحلیل و تفسیر میکنند تا از این طریق بتوانند به تخصیص منابع مطلوب دست پیدا کنند.
دومین جزء بازارگرائی، طراحی استراتژیهای تمرکز بر بازار و مشتری است. این جزء در فرایند برنامه ریزی استراتژیک قرار دارد. در این فرایند، شناسایی نیازها، خواستههای مشتری و طراحی استراتژیهای خاص جهت برآوردن آن نیازها و خواستهها مورد تأکید قرار میگیرد.
جزء سوم مربوط به اجرای استراتژیهای بازارگرائی است. در این جزء، اقدامات سازمان جهت عملی ساختن و برآوردن نیازها و خواستههای مشتری مشخص میشود (روکرت، ۱۹۹۲).
دیدگاه مشتریگرائی دشپاند
دشپاند و همکارانش بازارگرائی را همان مشتریگرائی میدانند و معتقدند که رقیبگرائی میتواند با مشتریگرائی در تناقض باشد و بهتر است به جای لفظ بازارگرائی از مشتریگرائی استفاده شود . آنها موافق هماهنگی بین بخشی میباشند؛ زیرا آنرا مربوط به مشتریگرائی میدانند و معتقدند مشتریگرائی قسمتی از فرهنگ سازمانی است که میتواند به عنوان یک ارزش تقویت شود.
بر این اساس بازارگرائی، فرهنگی است که:
الف) معیار سودآوری و حفظ ارزش برتر برای مشتریان جزء بالاترین ارزشها در سازمان محسوب میشود و مشتریان نسبت به سایر افراد ذینفع ارجحیت دارند.
ب) هنجار رفتاری کارکنان و مدیران بر اساس توسعه سازمانی و پاسخگویی به اطلاعات بازار شکل میگیرد (دشپاند و دیگران، ۱۹۹۸).
در مجموع دیدگاههای بازارگرائی را میتوان در دو دیدگاه کلی جای داد، یکی دیدگاه فرهنگی و دیگری دیدگاه مدیریتی.
در دیدگاه مدیریتی، مدیریت و رهبری نقش مهمی در بازارگرائی دارند (کوهلی و جاورسکی،۱۹۹۰) و موفقیت بازارگرائی در گرو اعتقاد مدیریت و رهبری سازمان است (لافرتی،۲۰۰۱) دراین دیدگاه، بسیاری از فرایندهای مدیریتی چون استخدام، آموزش، حقوق و دستمزد و … بر حسب میزان بازارگرائی ارزیابی و تعیین میشود. دیدگاه تصمیمگیری، دیدگاه استراتژیک و دیدگاه هوشمندی بازار تأکید مدیریتی بر اجرای بازارگرائی دارند، اما در دیدگاه فرهنگی، ایجاد ارزش برتر برای مشتری و عملکرد برتر برای واحد تجاری در اولویت قرار دارد. این دیدگاه به وسیله بسیاری از محققان مورد تأکید قرار گرفته است. دیدگاه رفتاری مبتنی بر فرهنگ و دیدگاه مشتریگرائی، تأکید فرهنگی بر اجرای بازارگرائی دارند.
لافرتی و همکاران (۲۰۰۱)، با ترکیب پنج دیدگاه اصلی بازارگرائی، به دیدگاه جامع جدیدی دست یافتهاند که در شکل(۲-۷) نشان داده شده است.